به مناسبت ۲۰ فروردین
سالروز شهدت سید شهیدان اهل قلم
آقا سید مرتضی آوینی
مصاحبه با شهید مجید پازوکی
نوروز سال ۱۳۷۹
سلام
سلام
o چرا خجالت میکشید؟
خجالت نمیکشم.
o پس چرا فرار میکنید؟
فرار نمیکنم.
o زبان گویای این جنگ شمائید!
نه اینا بودند در رفتند. این علی آقا محمودوند، این یه پاش قطعه؛ از اول جنگ بوده! تو کانال حنظله. یکی از اون کسایی که از کانال حنظله زنده برگشته اینه.
oکدوم عملیات؟
مقدماتی.
o از چند نفر؟
از سیصد و شصت نفر، 60 تا مجروح برگشتن یکیش اینه! در رفت از دستتون.
o برمی گرده! کی شما اومدید اینجا؟
از پونزده روز مونده به عید
o برای چی اومدید؟
همین جوری دیگه، اومدیم!
o چه خبره؟
چه خبر بود! چی بگم؟ حالا باشه بعداً. حالم خوب نیست زیاد! این رو (دوربین) خاموش کن اول. یه لحظه خاموشش کن! ...
ادامه مطلب ...چه رسمی داری ای دوره زمونه
که هر روزت یه جا عاشق کشونه
هزاران
سال که میجنگه آدم
نمی دونه گرفتار جنونه
زمونه آی زمونه آی
زمونه
یکی با فرق زخمی توی محراب
یکی غرق به خون لب تشنه آب
یکی
پاهاشو رو مین جا گذاشته
یکی پاشیده خونش روی مهتاب
نفسهای بهار
و گاز خردل
رو خاک آسمون رگبار تاول
همیشه عاشق از جونش گذشته
که عشق آسان نبوداز روز اول
هنوزم کار
دنیا قیل و قاله
هنوزم صلح آدمها محاله
هنوز آدم نمیشناسه خدا رو
هنوزم
قلب عاشق پایماله
زمونه آی زمونه آی زمونه
یکی با فرق زخمی
توی محراب
یکی غرق به خون لب تشنه آب
یکی پاهاشو رو مین جا
گذاشته
یکی پاشیده خونش روی مهتاب
" زمونه " از آلبوم برای اولین بار
احسان خواجه امیری
یه روزی روزگاری ، دو تا بچه بسیجی
تو «فاو» یا «شلمچه»، تو «کرخه» یا «موسیان»
«مهران» یا «دهلران»، تو «تنگه حاجیان»
تو اون گلوله بارون ، کنار هم نشستن
دست توی دست هم ، با هم جناق شکستن
با هم قرار گذاشتن، قدر هم رو بدونن
برای دین بمیرن، برای دین بمونن
با هم قرار گذاشتن که توی زندگیشون
رفیق باشن و لیکن اگر یه روز یکیشون
پرید و از قفس رفت اون یکی کم نیاره
به پای این قرارداد، زندگیشو بذاره
سالها گذشت و اما بسیجی های باهوش
نمی ذاشتن که اون عهد، هرگز بشه فراموش
یه روز یکی از اون دو، یه مهر به اون یکی داد
اون یکی با زرنگی، مهر گرفت و گفت: "یاد "
روز دیگه اون یکی رفت و شقایقی چید
برد و داد به رفیقش ، صورت اونو بوسید
گل رو گرفت و گفتش: "بسیجی دست مریزاد "
قربون دستت داداش گل رو گرفت و گفت: "یاد "
عکسهای یادگاری ، جورابهای مردونه
سربندهای رنگارنگ ، انگشتری و شونه
این می داد به اون یکی ، اون یکی به این می داد
ولی هر کی می گرفت ، می خندیدو می گفت: "یاد "
هی روزها و هفته ها از پی هم می گذشت
تا که یه روزی صدایی اینطور پیچید توی دشت
یکی نعره می کشید: "عراقیها اومدن
ماسکها تون بذارین که شیمیایی زدن "
از اون دو تا یکیشون در صندوقشو گشود
ماسک خودش بود ولی ماسک رفیقش نبود
دستشو برد تو صندوق ، ماسک گازشو برداشت
پرید، روی صورت دوست قدیمی گذاشت
همسنگر قدیمش ،دست اونو گرفتش
هل داد به سمت خودش، نعره کشید و گفتش:
"چرا می خوای ماسکتو رو صورتم بذاری؟
بذار که من بپرم تو دو تا دختر داری "
ولی اون اینجوری گفت: "تو رو به جان امام
حرف منو قبول کن، نگو ماسک رو نمی خوام "
زد زیر گریه و گفت: اسم امام نبر
ماسکو رو صورت بذار ، آبرو ما رو بخر
زد زیر گوشش و گفت: کشکی قسم نخوردم
بچه چرا حالیت نیست؟ اسم امام رو بردم
اون یکی با گریه گفت: فقط برای امام!
ولی بدون بعد تو ، زندگی رو نمی خوام!
ماسکو رفیقش گرفت، گاز توی سنگر اومد
وقتی می خواست بپره، رفیقشو بغل زد
لحضه های آخرین، وقتی میرفتش از هوش
خندید و گفت: برادر "یادم ترا فراموش "
آهای آهای برادر ، گوش بده با تو هستم
یادت میاد یه روزی باهات جناق شکستم
تویی که بعد چند سال هیچی یادت نمونده
عکسهای یادگاری ، جورابهای مردونه
سربندهای رنگارنگ ، انگشتری و شونه
هر چی رو بهت میدم ، روی زمین می ندازی
میگی همه اش دروغ بود "یاد " نمی گی، می بازی
السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره
یادداشت باقیمانده از یکی از شهیدان گردان حنظله :
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم.
آب را جیره بندی کرده ایم. نان را جیره بندی کرده ایم .
عطش همه را هلاک کرده ، همه را جز شهدا ، که حالا
کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند. دیگر شهدا تشنه
نیستند . فدای لب تشنه ات پسر فاطمه ( سلام الله علیها )
یادش بخیر ، عاشورای پارسال، راه رفتن روی رمل داغ و تشنه فکه
بسم الله الرحمن الرحیم
من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش می دهد، و ارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است، و می بینیم که مردان خدا بیش از هر کس در زندگی خود گرفتار بلا و رنج و درد شده اند، علی بزرگ را بنگرید که خدای درد است که گویی بند بند وجودش با درد و رنج جوش خورده است. حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفت که نظیر آن در عالم دیده نشده است ، و زینب کبری را ببینید که با درد و رنج انس گرفته است .
درد دل آدمی را بیدار می کند ، روح را صفا می دهد ...
کنکاش و جستجو و تفحص شروع شد. تمام تلاششان را کردند اما و افسوس که هر چه بیشتر گشتند ، کمتر به نتیجه رسیدند . کم کم آثار خستگی و یاس در چهره بچه ها پیدا می شد.
آن روز، روز جمعه ، روز ولادت امام زمان بود ، با اینکه تقریبا نا امید شده بودند، اما به امام زمان متوسل شدند از آقا کمک خواستند و به ایشان متوسل شدند .
نزدیک ظهر بود.در قسمتی از آن بیابان خشک و برهوت، شقایقی نظر یکی از بچه ها را به خودش جلب کرد. برای همه جالب بود آن بیابان برهوت یک گل شقایق . یکی از دوستان فریاد زد شاید این عیدی روز عید ما از جانب آقا باشد . نزدیک شقایق رفتند تاآن را از ریشه درآورند و از گرمای بیابان نجات دهند. اما ریشه انگار که در سنگ روییده بود.خاک ها را کنار زدمند و متوجه چیزی در زیر خاک شدند . دیدند ریشه شقایق در جمجمه یک شهید روییده.
خوشحال شدند و خوشحالتر چون پلاک هم داشت . راستی که عیدیمان بود .
پیدا شدن جنازه این شهید روز ولادت آقا باعث شد که آن منطقه مورد توجه بیشتری قرار بگیرد. و جنازه های مطهر دیگری از آن منطقه پیدا شد.
نمی دونم شاید باور کردنی نباشه اما آقا تو این عیدی سنگ تموم گذاشت ،وقتی شماره پلاک اون شهید رو برای نامش استعلام کردند گفتند که نام این شهید والامقام مهدی منتظر القائم آره همون شهیدی که توجمجمه اش شقایق روییده بود، شهید مهدی منتظر القائم بود.
یا ایتها نفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه با عرض تاسف بسیار پدر جاویدالاثر حاج احم متوسلیان بعد از عمری چشم براهی دعوت حق را لبیک گفت .