موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است ، ساحل بهانه است رفتن رسیدن است تا شعله در سریم پروانه اخگریم ، شمعیم و اشک ما ، در خون چکیدن است . ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم ، پرواز بال ما ، در خون تپیدن است پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال اعجاز ذوق ما در پر کشیدن است ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش ، آیین آیینه ، خود را ندیدن است گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است بی درد و بی غم است چیدن رسیده را ، خامیم و درد ما ، از کال چیدن است
|