بغض در میان راه در کویر تفته گلوی من ساقه ای شکسته بود گفتم : این سخنوران که بی صدا غنوده اند وه چه خوب و خواندنی سروده اند قطعه ای بلیغ و ناب جاودان سروده ای به رنگ عشق و آفتاب قطعه ای که هیچ شاعری نگفت بهترین ترانه ای که گوش آسمان شنفت جام من نثارشان آفتاب شعر من همواره سایه سارشان گفت : با تبسمی به رنگ غم بهترین و برترین سروده ی زمانه است شعر ماندگارشان قطعه ی بهارشان این زمان دیده از نگاه و لب ز گفت و گو بسته اند اگر چه باز بر لب خموششان ترانه است : اشک را مجال های و هوی مده گوش کن به چشم خود در مسیر بادهای نوحه گر بی امان به سوی جبهه می وزد پرچم مزارشان گفت و بغض من شکفت . |